ضرر کردن. خسارت کشیدن. (از ناظم الاطباء). متضرر شدن. ضرر دیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیان کردند خصمانت به طمع سود بسیاری به طمع سود در طبع است نادان را زیان کردن. قطران. و قصد این عابدان مکن که زیان کنی. (قصص الانبیاء ص 149). داود گفت برویدو شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص 155). از این معامله ار خود زیان کند کرمت دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 842). فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد. خاقانی (ایضاً ص 880). کافرم من گر زیان کرده ست کس در ره ایمان و طاعت یک نفس. مولوی. خداوند خرمن زیان می کند که بر خوشه چین سر گران می کند. سعدی (بوستان). گر همه سرمایه زیان می کند سود بود دیدن آن مشتری. سعدی. آنکه زیان می رسد از وی به خلق فهم نداردکه زیان می کند. سعدی. ، قبول خسارت و آسیب نمودن. (ناظم الاطباء)، ضرر وارد آوردن. خسارت رسانیدن: نبندیم اگر بگذری بر تو راه زیانی مکن برگذر بر سپاه. فردوسی. سپاه به سیستان زیانها کردند. (تاریخ سیستان). از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را به یک دانگ زیان نکردند. (تاریخ سیستان). و لشکر خویش را فرمود که بهیچ جای زیان نکنید. (تاریخ سیستان). و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر درنیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). ندزدم چیز کس کآن کار موش است زیان کردن مسلمان را ز پنهان. ناصرخسرو. خود چه زیانت کند گربه قبول سگی عمر زیان کرده ای، از تو شود محتشم. خاقانی. ولی هم ببخشایم ای نیکمرد که سود تو ما را زیانی نکرد. سعدی (بوستان). ، ضرر زدن. مضرت رسانیدن. مضر شدن. اذیت رساندن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گزند و آسیب رسانیدن: و چون [نهنگان] بدین شهر [به شهر بوصیر مصر] رسند طلسمی کرده اند که ضعیف باشد و هیچ زیان نتواند کردن. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مکن بر تن و جان زیان و ستم همی از تو بینم همه باد و دم. فردوسی. شیر نر در کشور ایران زمین از نهیبش کرد نتواند زیان. فرخی. تکمید تر، آن را که سود نکند زیان نکند و خشک آن را که زیان کند زیانی عظیم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب [شراب سپید تنک] با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود. سعدی (گلستان). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود، اتلاف کردن. (ناظم الاطباء)
ضرر کردن. خسارت کشیدن. (از ناظم الاطباء). متضرر شدن. ضرر دیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیان کردند خصمانت به طَمْع سود بسیاری به طَمْع سود در طبع است نادان را زیان کردن. قطران. و قصد این عابدان مکن که زیان کنی. (قصص الانبیاء ص 149). داود گفت برویدو شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص 155). از این معامله ار خود زیان کند کرمت دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 842). فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد. خاقانی (ایضاً ص 880). کافرم من گر زیان کرده ست کس در ره ایمان و طاعت یک نفس. مولوی. خداوند خرمن زیان می کند که بر خوشه چین سر گران می کند. سعدی (بوستان). گر همه سرمایه زیان می کند سود بود دیدن آن مشتری. سعدی. آنکه زیان می رسد از وی به خلق فهم نداردکه زیان می کند. سعدی. ، قبول خسارت و آسیب نمودن. (ناظم الاطباء)، ضرر وارد آوردن. خسارت رسانیدن: نبندیم اگر بگذری بر تو راه زیانی مکن برگذر بر سپاه. فردوسی. سپاه به سیستان زیانها کردند. (تاریخ سیستان). از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را به یک دانگ زیان نکردند. (تاریخ سیستان). و لشکر خویش را فرمود که بهیچ جای زیان نکنید. (تاریخ سیستان). و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر درنیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). ندزدم چیز کس کآن کار موش است زیان کردن مسلمان را ز پنهان. ناصرخسرو. خود چه زیانت کند گربه قبول سگی عمر زیان کرده ای، از تو شود محتشم. خاقانی. ولی هم ببخشایم ای نیکمرد که سود تو ما را زیانی نکرد. سعدی (بوستان). ، ضرر زدن. مضرت رسانیدن. مضر شدن. اذیت رساندن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گزند و آسیب رسانیدن: و چون [نهنگان] بدین شهر [به شهر بوصیر مصر] رسند طلسمی کرده اند که ضعیف باشد و هیچ زیان نتواند کردن. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مکن بر تن و جان زیان و ستم همی از تو بینم همه باد و دم. فردوسی. شیر نر در کشور ایران زمین از نهیبش کرد نتواند زیان. فرخی. تکمید تر، آن را که سود نکند زیان نکند و خشک آن را که زیان کند زیانی عظیم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب [شراب سپید تنک] با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود. سعدی (گلستان). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود، اتلاف کردن. (ناظم الاطباء)
زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) : شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند. میرخسرو (از آنندراج)
زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) : شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند. میرخسرو (از آنندراج)
آشکار کردن و واضح کردن. تقریر نمودن. (ناظم الاطباء). بازنمودن. پدید کردن. روشن کردن تعبیر. توضیح: بیان کن که از چیست ترکیب عالم جوابم ده از خشک این شعر و از تر. ناصرخسرو. بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا. ناصرخسرو
آشکار کردن و واضح کردن. تقریر نمودن. (ناظم الاطباء). بازنمودن. پدید کردن. روشن کردن تعبیر. توضیح: بیان کن که از چیست ترکیب عالم جوابم ده از خشک این شعر و از تر. ناصرخسرو. بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا. ناصرخسرو
آشکار کردن. برملا ساختن. واضح گرداندن. هویدا کردن. مشهور ساختن: وز میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. مهره آورد از سر افعی برون در سر ماهی عیان کرد آفتاب. خاقانی. گمان بری که ز ارواح تیره زیر اثیر خلایقی دگر از نو عیان کند خلاق. خاقانی. شکسته دل آمد بر خواجه باز عیان کرد اشکش به دیباچه راز. سعدی. گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من. حافظ. غمش عیان نکنم ترسم از زبان خلایق چو مفلسی که بود گنج شایگانش و لرزد. یوسفی جرباذقانی (از آنندراج)
آشکار کردن. برملا ساختن. واضح گرداندن. هویدا کردن. مشهور ساختن: وز میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. مهره آورد از سر افعی برون در سر ماهی عیان کرد آفتاب. خاقانی. گمان بری که ز ارواح تیره زیر اثیر خلایقی دگر از نو عیان کند خلاق. خاقانی. شکسته دل آمد برِ خواجه باز عیان کرد اشکش به دیباچه راز. سعدی. گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من. حافظ. غمش عیان نکنم ترسم از زبان خلایق چو مفلسی که بود گنج شایگانش و لرزد. یوسفی جرباذقانی (از آنندراج)